خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

سم‌زدایی

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۴۷ ق.ظ

با سعیده حرف زدم. ناگهانی تصمیم گرفتم یه سری تغییر ایجاد کنم تو جریان زندگیم. 

سه سال و نیم پیش خیلی اتفاقی سر از اردوی جهادی در آوردم. حدود ۱۴ روز وسط خرابه‌های زلزله‌ی ورزقان بودیم. طبیعت بود. زندگی بود. آدم‌های واقعی بودن. خدا بود...بیش از هرچیز دیگه‌ای خدا بود...دور بودیم از فضای اینترنت و زندگی مجازی. وقتی برگشتیم من آدم دیگه‌ای شده بودم. آروم بودم. آٰرامش عجیبی داشتم و حال دلم دگرگون شده بود. اون زمان تصمیم گرفتم این دوری از فضای مجازی رو ادامه بدم. تا۶ ماه این روزه‌ی فضای مجازی رو ادامه دادم و اون ۶ ماه خیلی خوب بودن برای من...بعد از اون ۶ماه اتفاقات عجیبی افتاد تو زندگیم و یک‌باره همه چی زیر و رو شد...

اما بعدتر دوباره زندگیم گره خورد با دنیای مجازی...شبکه‌های اجتماعی مختلف...و ...

اینقدر غرق شدم تو چیزای غیرواقعی که گم شدم...بعد یه مدتی حتی یادم رفت دست و پا بزنم... گم شدم...گمِ گم...

حالا یهویی طی صحبتم با سعیده تصمیم گرفتم بکًنم از این مجازی‌آباد...از توییتر و تلگرام و پلاس و وبلاگ و هر آنچه که تمرکزم و آرامشم رو از واقعیات اطرافم می‌گیره...از تلگرام بریدن خیلی برام سخته...به خاطر اینکه از اینی که الان هستم تنهاترم می‌کنه. اما به این فکر می‌کنم که شاید با کنار گذاشتنش چند تا ارتباط واقعی پیدا کنم که حالمو خیلی بهتر کنن...چون الان فقط برام این ارتباطات سرابن...واقعی نیستن...

برای رفتن تو غار همه‌ی این کارها لازمن...

وبلاگم...من از دوم راهنمایی که یادگرفتم با اینترنت کار کنم و هفته‌ای یک ساعت مجوز کار با اینترنت دایال‌آپ از مادرم گرفته بودم، وبلاگ می‌نویسم. تو بلاگفا ۳-۴ تا وبلاگ مختلف عوض کردم تا این‌که تو دانشگاه بیان رو پیدا کردم...یادم نیست حتی که کی برام دعوت‌نامه فرستاد...

حالا برام خیلی سخته از وبلاگ بریدن...البته...نمی‌بندم اینجارو ها...فقط تا وقتی حالم بهتر بشه و این دوره رو بگذرونم آپ نمی‌کنم... همین.

دیگه همینا...اصن اینقدر له و داغونم که نوشتن اینجا هم در لحظه برام سخته. احساس می‌کنم همه‌ی انرژیم رو از دست دادم... می‌ریم که با توکل به خدا تجدید قوا کنیم :)

بسم الله...

:)


پ.ن: می‌رم که تمرین «صبر» کنم... واستعینوا بالصبر و الصلوه...
  • مهسا -

نظرات  (۴)

  • Vincent Valantine
  • اِ تا من اومدم شما رفتید که :دی
    پاسخ:
    :دی
    یه وقتایی کلا اعتقاد دارم به این فرصت خلوت کردن. بنظرم همه آدما در هر سطحی از روابط اجتماعیشون باید ازین خلوتا برای خودشون داشته باشن که یه کم از دیدکلی‌تری زندگی خودشونو وارسی کنن.. من خودم همیشه بعد اینجور خلوتای موقتیم رشد خوبی داشتم واسه همین حس می‌کنم انگار لازمه زندگی هر شخصی هست.
    پاسخ:
    منم دقیقا تجربه‌ی خوبی داشتم از این کار :)

    امیدوارم غیبتت کبری نشه;)

    و به تعادلی بین دنیای مجازی و حقیقی برسی.... :X

    پاسخ:
    مرسی:*

    چیزی که باعث میشه آدم در دنیای مجازی غرق بشه تنهایی در دنیای واقعی است، من هم در یک سالی که ایتالیا بودم کمی غرق می شدم!! شاید این ترک دنیای مجازی فرصت خوبی برای پرداختن به واقعیت باشه. موفق باشی.
    پاسخ:
    دقیقا همینطوریه...
    ممنونم :) :*

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">