خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

اولین حقوق :)

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۰ ق.ظ

صدای آلارم smsم اومد. گوشیم رو نگاه کرد و از خوشحالی چشمام برق زد... 

به زمره‌ی کارمندان حقوق‌بگیر عاشق اول ماه، پیوستم :)) 

البته کاملا می‌دونم که دوست ندارم در آینده شغل به شکل الان داشته باشم. کارهای آموزشی رو بسیار بیشتر دوست دارم و نیز دوست دارم کار خودم رو راه بندازم و کارمند کس دیگری نباشم. ولی برای الان خیلی هم خوبه و خوشحالم :)


من از بچگیم بازی که با عروسک‌هام می‌کردم این بود که می‌نشوندمشون کنار هم، یه برگه‌ی کاغذ رو با چسب نواری می‌چسبوندن پشت در اتاق و بهشون درس می‌دادم و ازشون درس می‌پرسیدم! وقتی هم برادر کوچک‌ترم به دنیا آمد و نشستن یاد گرفت، می‌نشوندمش کنار عروسک‌هام و بهش درس می‌دادم :))‌ کلا عاشق معلمی بودم و تمام مدت در حال معلم‌بازی! دلیل این همه علاقه‌م هم به درس و مشق، مادرم بودند که اون موقع دانشجو بودن و در نتیجه من ازشون الگو می‌گرفتم. برادرم وقتی رفت کلاس اول، هم خوندن و نوشتن بلد بود (در ۶ سالگی کتاب هری‌پاتر می‌خوند! من اولین کتابی که خوندم در ۷ سالگی، اسمش بع‌بعی کوچک بود و پدرم واسم اعراب‌گذاریش کرده بودن که بتونم بخونم :)))) ) و ریاضی رو تا سوم دبستان کامل بلد بود. ضرب و تقسیم و ... . همه هم به خاطر معلم‌بازی‌های من بود :))

مدتی بود که حس می‌کردم کم‌حوصله شدم در آموزش و ناراحت بودم چون همیشه خودم رو در جایگاه معلمی تصور می‌کردم در آینده. ولی الان دوباره چند تا اتفاق افتاده بهم نشون داده که مثل قبل علاقه‌مندم به آموزش...خیلی زیاد... :)


  • مهسا -

نظرات  (۹)

:))))

حورا راست میگه. آلوده شدی!

امیدوارم بعد از این بتونی بخوبی از پس درس و کار همزمان بخوبی بربیای. بالاخره باید از یه جایی شروع کرد....

منهم ترم 3 ارشد اولین تجربه کاری را داشتم. شیرین بود. پول زیادی توش نبود ولی یه عالم حس خوب داشت برام....

پاسخ:
:))
ایشالاااااااا دعام کنین!
سختمه!!

  • زهرا نادری
  • ایول مبارکه :دی :)
    پاسخ:
    مرسی مرسی :)
    مبارک باشه. ^^
    پاسخ:
    ممنون :)
    ولی، مهسا، من شماره‌ی کارت رو جدی گفتم که بهش جوابی ندادی :))))

    + گذرم بیفه باز ، بیام اصفهان .. :دی میزبانی میکنی در حقم :-""""
    پاسخ:
    :)))
    شما تشریف بیارین تهران یا اصفهان، چشم :*
  • ام اسی خوشبخت
  • سلام
    ان شالله به شغل مورد علاقتون برسید و موفق باشید :)
    پاسخ:
    متشکرم :)

    وااای! مزه پول درآوردن رفت زیر زبونت! آلوده شدی عزیزم! :)))

    پس معلم بودن در خون ات است!  پیش به سوی استاد دانشگاه شدن! :))

    پاسخ:
    :))))
    ایشالااااااا:)
    منم عاشق تدریسم
    خصوصا تو دانشگاه!
    تجربه 4سال کلاس حل تمرین تو دانشگاه شیرین بود برام!
    خانوادمونم که همه از دم معلم و دبیر و استاد دانشگاند!
    این وسط فقط من موندم!
    پاسخ:
    دقیقا خانواده‌ی منم همه از دم معلم و استادند! 
    ولی راستش من بیشتر از آموزش دانشگاهی، به یاد دادن عملی و حرفه‌ای علاقه‌مندم!
  • سعیده زارع
  • مبارکه و موفق باشی :*
    پاسخ:
    مرسی دوست جان :*
    به قول یه دوستی، ایشاللا چند وقت دیگه بیایم بگیم بلای معلمی (!)، با همهٔ دردسرهاش، مبارکتون! :دی
    پاسخ:
    آخ آخ! کاش بشه!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">