دوست
بعد از ۴ سال اینقدر به تهران بودن عادت کردهام که دیگر بودنم در اصفهان به نظرم اشتباه میآید! انگار نه انگار که اصل بر این است که اصفهان باشم! بچهها تو گروه تلگرام قرار افطاری میگذارند برای فردا شب مثلا و من :| میشوم که من چرا تهران نیستم؟!
قضیه این است که وقتی رفتم تهران، دوستهای دبیرستانم را جا گذاشتم و رفتم! بعد از مدتی هم اینقدر دغدغههایمان عوض شد که دیگر همدیگر را نفهمیدیم و کل خبر گرفتنم ازشان شد رسیدن گاه به گاه خبرهای عقد و عروسیشان آن هم از طریق فیسبوک!
در طول ۴ سال یک دور کل زندگی من فرمت شد و کل آدمهای دور و برم عوض شدند و دوستهام هم همگی عوض شدند. دوستهای جدید پیدا کردم. دوستهایی که حرف هم را خیلی بهتر میفهمیم و وقتی با هم تو بوفهی دانشگاه مینشینیم یا میرویم سینما یا میرویم بستنی بخوریم یا میرویم خانهی هم، حرفهای زیادی برای گفتن داریم. اما حالا یک جورهایی آنها را هم جا گذاشتهام تهران و برگشتهام اصفهان. اصفهانی که دیگر هیچ دوستی در آن ندارم. یک جور حس بد و عجیب از تهران رانده از اصفهان مانده دارم!! این حسها هم لابد از حواشی زندگی همهی خوابگاهیهاست... :)
پ.ن: جدیدا حرفهای اصلیم رو تو پستهای منتشرنشده مینویسم و حرفهای چرت و پرت و دغدغههای سطحیمو تو پستهای منتشر شده..!! خود سانسوری...؟
پ.ن۲: یک پست طولانی برای خودم هم دارم مینویسم راجع به اپلای که ۳ سال بعد که احتمالا ارشدم تمام شده نظرات امروزم را بدانم :)
پ.ن۳: استاد پروژهم چند روز پیش ایمیل زده بود و دعوتمان کرده بود به افطاری گروه نرمافزار. امروز میخواستم جواب بدهم اول ایمیل زده بودم «سلاااام» :)))))))))))))))))) شانس آوردم قبل از ارسال متوجه شدم :)) اینقدر عادت کردم به اینجوری کشیده حرف زدن که حواسم نبود طرفم استادم هست :))))))))))))))))))))))))))))))
پ.ن۴: صبا چرا اینقدر خوب است؟ تنها اشتراک بین تهران و اصفهان برای من صباست! صبایی که میرود...صبایی که هنوز وقتی باهاش حرف میزنم حالم خوب میشود. صبایی که دیگر نخواهم داشتش...
- ۹۴/۰۴/۱۲