خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

جشن فارغ‌التحصیلی یا نقطه ی پایان...

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۲ ب.ظ
۴ سال. ۴ سال تمام شد. ۴ سال گذشت. ۴ سال! وقتی وارد دانشگاه شدم ۱۸ ساله بودم. بچه بودم. الان ۲۲ ساله‌م. یکهو انگار از سال‌های نوجوانی پرتاب شده‌ام به جوانی! ۴ سالِ بهترین! دیروز پایان این ۴ سال را با هم و در کنار هم و شانه به شانه‌ی هم جشن گرفتیم. اینقدر زحمت کشیده بودیم و بی خوابی کشیده بودیم و دوندگی کرده بودیم که بیش‌تر حواسمان به خوب برگزار شدن جشن بود تا نفس مراسم...مادرها و پدرها آماده بودند و تو چشم‌هاشان برق غرور و شادی را می‌شد دید...حواسمان نبود داریم فارغ التحصیل می‌شویم... حواسمان نبود داریم یک پایان را جشن می‌گیریم! شاید تا موقعی که کلیپ خاطره‌ها پخش شد هیچ کداممان به گریه نیفتادیم... کلیپ‌ها...مرور خاطرات ترم‌های اول...تعجبمان از دیدن خودمان که چقدر کوچکتر و بچه‌تر بودیم آن روزها. چقدر همه را دوست داشتم! چقدر مرور تمام خاطرات برایم دلنشین و شیرین بود. چقدر غمگینم از تمام شدن این ۴ سال...
هرچه به دیروز فکر می‌کنم و جشنی که به خاطر صمیمیت و انسجام عجیب دوره‌یمان برگزار شد، فقط می‌تواند بغض کنم و اشک بریزم... دیروز گریه کردم. برای تمام شدن بودن با شبنم. برای تمام شدن بودن در این جو صمیمی...
کنار می‌آییم با همه چیز...

  • مهسا -

نظرات  (۴)

حالو یه روز توفیقی نداره :دی
مبارک باشه. خدا را شکر که خوب برگزار شد...

پاسخ:
مرسییییی :)
چه جالب جشن ما هم همین روز بود :دی
پاسخ:
جشن ما روز قبل شما بود :)‌۴شنبه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">