تدارکات جشن فارغ التحصیلی- ۲
هممم! جشنمون دیگه خیلی نزدیکه و هزار تا کار باید براش انجام بدیم. و تازه دارم میفهمم که چقدر کار گروهی داوطلبانه انجام دادن سخته! و اینکه از طرز مدیریت گروه دوستم واقعا عصبانیم و هرچی سعی میکنم این رو بهش بگم به صورت غیرمستقیم و حتی بعضا مستقیم توجهی نمیکنه.
به هرحال امیدوارم جشنمون به خوبی برگزار بشه و آبرومون هم حفظ بشه. مامان و باباهامون میان به هرحال :)) به بچهها باید بسپرم زیاد جلف بازی درنیارن که آبروم نره جلوی مامان و بابام :))
Backlogم پر شده از لیست کارهای جشن فارغ التحصیلی! بعد من دارم حس میکنم اصلا فارغ التحصیل نمیشم که جشن نیاز داشته باشم :))
دیروز نشسته بودم سر کلاس شیوه و داشتم تعداد کارهایی که داریم رو مینوشتم. واقعا وحشتناکه تعدادشون! اعصاب خرد کن حتی! و جدی دارم حس میکنم از درسهام خسته شدم. با خودم و ذهنم طی کردم که به مدت ۱۰ روز شبها به ۳ ساعت خواب قناعت کنم!! امیدوارم هوای بهاری باهام همراهی کنه و منو مجبور به خواب زیاد نکنه!
احساس میکنم این ترم آخر تبدیل شدم به ماشین تمرین نویسی!! یعنی بدون هیچ وقفهای و فکری فقط دارم مینویسم! خیلی خسته شدم...
پ.ن: جدیدا تعداد پستهام خیلی زیاد شده! آخر کاره و حس میکنم باید لحظهها رو نگه دارم همینجوری...نوشتن کمک میکنه که همینجوری زمان نگه داشته بشه...
مکان: @خونهی داداشم :)
پ.ن۲:دکتر ش. بهم گفت:مطمئن باش هر تصمیمی بگیری و هر انتخابی که بکنی پشیمون نمیشی. داری بین ۲ تا چیز خوب انتخاب میکنی. غمت نباشه :) هردوتاش خوبه و پایان خوب داره :)
پ.ن۳:در وحشت افتادن آزمایشگاه معماری...
پ.ن۴: اینقدر بهم نگید سخت نگیر... گاهی لازمه آدم سخت بگیره به خودش. هوم؟
پ.ن۵ : از رجب گذشتیم و رسیدیم به شعبان... شاید هم رجب از ما گذشت و شعبان به ما رسید... حواسم باشد به این ماه های مبارک... وسط اون حجم از کار فکر کنم به معجزهی ماههای سال...
- ۹۴/۰۳/۰۱