خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

جمع بندی ذهن!

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۳۴ ب.ظ

این روزها ذهنم را اصلا نمی توانم جمع کنم!

دچار یک جور تناقض هایی شده ام و به شدت نیاز به حرف زدن با یک بزرگتر دارم که راهنماییم کند. از وقتی خوابگاهی شده ام کمتر از قبل تر ها با مادرم راحت می توانم حرف بزنم...

و الان شدیدا نیاز دارم که باهاش حرف بزنم...

کلی چیز دوست نداشتنی در زندگیم هست که میخواهم حتما تغییرشان بدهم اما نمی دانم چرا نمی شود! و کلی چیز دوست داشتنی هست که میخواهم در زندگیم ایجاد کنم، اما باز هم نمی دانم چرا اصلا همت نمی کنم!

بعد از حرفهای دیروز فاطمه فهمیدم که فرار از وضع موجود هیچ فایده ای نخواهد داشت!

فقط خودم را اذیت می کنم...

نمی دانم چه باید کرد!

  • مهسا -

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">