خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

91

چهارشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۱:۵۳ ق.ظ

الان که دارم می نویسم، 30 ام اسفند است!یعنی نمی توانم بگویم سال پیش این موقع چی کار می کردم!چون سال پیش این موقع در تقویم موجود نیست!یک جورهایی یاد هری پاتر می افتم و ایستگاه نه وسه چهارم که چیزی بود آن وسط های ایستگاه 9 و 10! 30 اسفند هم برای من همین حس را دارد! چیزیست وسط 29 اسفند و اول فروردین! روزی که 3سال وجود ندارد و بعد یکهو هست!

قبل ترها فکر می کردم که چقدر بد است که آدم در این روز به دنیا بیاید!هر 4سال یک بار برایش تولد می گیرند!

اما الان فکر می کنم که جقدر خوب است که آدم 30 اسفند به دنیا بیاید! هر 4سال یک بار پیر می شود! به عبارتی یک چهارم سالهایی که زندگی می کند بر سنش افزوده می شود!

امروز سیم اسفند است!آخرین روز سال 91!

سالی پر از فراز و نشیب های احساسی برای من! و خالی از هیجان های بیرونی! هیچ اتفاقی در زندگیم نیفتاده که بخواهد زندگیم را به قبل و بعد تقسیم کند!(به قول نفیسه مرشد زاده در یادداشت سردبیر همشهری داستان ویژه عید، ما عادت داریم که دنبال چیزی بگردیم که یکهو در  زندگیمان تحول ایجاد کند و بعد بگوییم زندگیمان به قبل و بعد از آن اتفاق تقسیم شده!)

بهترین اتفاقهای من امسال از جنس آدم ها بودند! اردوی جهادی تابستان که یکجورهایی در روح و روان من تغییر و تحول ایجاد کرد...به خاطر صفای همه آدمهایش و به خاطر هم سفران فوق العاده ام در این سفر سخت و شیرین... هم سفرانی که شدند بهترین دوستهایم در دانشگاه تا برایم آسان کنند تفاوت فرهنگیم را با دانشگاهم!

و بعد از آن بهترین اتفاق زندگیم در این سال شاید هم اتاقیهایم بودند و آشناییشان که بینهایت برایم باارزش بود و آرامش بخش...به خصوص مریم عزیزم که روح بی قرار مرا اندکی آرامش داد!

و سفر مشهد که پس از هشت سال پیش آمد و در آخرین روزهای سال 91 این سال را برایم سالی نیکو کرد...

برای سال 92 هنوز برنامه یا نقشه خاصی ندارم! عادت کرده ام بی برنامه زندگی کنم!بی برنامه انگار هیجانش بیشتر است!!

سلامتی میخواهم برای خانواده و دوستان و همه عزیزانم... و سربلندی برای وطنم...نجات از وضع موجود برای همه مان به عبارتی...
دعاهای خوب زیاد است...

یاسمن سپرده آرزوها و دعاهایمان را روی کاغذ بنویسیم و بگذاریم سر سفره هفت سین!

آخر 92 باز کنیم ببینیم به چند درصد آرزوهامان رسیده ایم!

آُمان دلتان بهاری باد...


خیلی بعد نوشت!: نی نی همسایه مان که قرار بود یک هفته دیگر به دنیا بیاید امروز به دنیا آمد... :)درست سیم اسفند...

  • مهسا -

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">