خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

قبل از مشهد

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۳۸ ق.ظ
تقریبا ده روز از صبح تا شب دویدم و شبا ۳-۴ ساعت خوابیدم تا به همه‌ی کارهام برسم که بتونم امشب برم مشهد... دوست نداشتم برم مشهد در حالی که کارهای واجب‌تر و ضروری‌ترم مونده باشن... دوست داشتم زیارت درست و حسابی باشه نه که اولویت‌ها رو جابه‌جا بگیرم.
همین چند دقیقه‌ی پیش و با شب نخوابیدن کارهام تموم شد و با خیال راحت می‌تونم برم مشهد امشب با بچه‌ها...
:)
:خوش‌حال...
برم که تند و تند وسایل جمع کنم که ساعت ۱ تا ۶ کلاس دارم و بعد هم می‌ریم راه‌آهن...
اینو نوشتم که ثبت بشه این‌جا :)

  • مهسا -

نظرات  (۴)

واااااای مرسییییی یعنی واقعا یاد من بودی؟ متشکرممممم
پاسخ:
بله زیاااااااااد :)
:**********

زیارت قبول باشه.....

خوش گذشت؟؟؟

پاسخ:
مرسیییییی:) بله خیلیییییی زیاد. جای شما خالی. کلی هم دعا کردم :) الان تازه نیم ساعته رسیدم خوابگاه :)
التماس دعا مهسا جان...
پاسخ:
خیلیییییییییییی دعا کردم اگر قابل باشم :)
التماس دعا...
خوش بگذره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">