خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

درنگ-همینجوری برای خودم

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۲۶ ق.ظ


خوشحالم که سرم این‌قدر شلوغه. خوشحالم که این‌قدر کار دارم که یادم می‌ره می‌شه خوابید حتی. خوشحالم که این حجم از کارهای دوست‌داشتنیم رو باید انجام بدم. خوشحالم که این‌قدر تو هر پروژه‌ای سرک کشیدم که الان از هر طرف درگیرم.
خوشحالم. اینا همه‌شون خوبن. همه‌شون محشرن. همه‌شون دوست‌داشتنین.
خب؟
ولی می‌دونین دردناکی قضیه کجاست؟ این که من یه سری سوال اصلی به تازگی تو زندگیم پیدا کردم و با یه سری هدف اصلی روبه‌رو شدم تو زندگیم که نیاز دارم بشینم و مدت‌های زیادی بهشون فکر کنم. چیزهایی که می‌تونه زندگیمو تغییر بده. ولی...ولی من اینقدر درگیرم که وقت فکر کردن بهشون رو ندارم! و می‌ترسم از اون روزی که خیلی دیر شده باشه دیگه برای فکر کردن. بیان بهم بگن وقتت تموم شد و من هنوز بگم نه من کار دارم! فلان مقاله مونده هنوز. فلان پروژه مونده هنوز. فلان...
می‌دونین؟ می‌ترسم از اینکه داره سال‌های زندگیم پشت سر هم می‌دوه و می‌گذره و من فقط بدو بدو می‌کنم دنبال یه سری چیز ظاهری سطحی که قرار نبوده هدف باشه. قرار نبوده همه‌ی زندگیمون درس بخونیم. قرار نبوده همه‌ی زندگیمون دنبال یه سری کار مثلا علمی باشیم. قرار نبوده صرفا دانشمند بشیم. قرار بوده «آدم‌های خوبی» باشیم. قرار بوده آخرتمونو آباد کنیم. قرار بوده به معرفت حقیقی برسیم.
می‌دونین؟ دیروز فکر کردم. فکر کردم به اینکه روزی که وقتم تموم بشه، ازم نمی‌پرسن چند تا مقاله خوندی. چند تا مقاله نوشتی. چند تا پروژه‌ی خفن انجام دادی. چقدر دیتا ماینینگ بلد بودی. چقدر...ازم می‌پرسن چقدر خدمت کردی به اطرافیان؟‌ چقدر دونسته‌هات به درد مردم خورد؟!‌ چقدر از خودت اثرات خوب برجا گذاشتی؟ چقدر حال آدمای اطرافتو خوب کردی؟ چقدر متعهد بودی در کارت، عملت و زندگیت؟
می‌ترسم. زیاد. از اینکه وقت ندارم برای فکر کردن به سوالات مهم زندگیم، از اینکه وقت ندارم برای خودسازی، از اینکه وقت ندارم برای بزرگ شدن، از اینکه وقت ندارم برای فکر کردن به «آخرت»، به هدف زندگی،به غایت هستی می‌ترسم! زیاد!

و می‌دونین؟ امروز تو دانشگاه داشتم به آدما نگاه می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم که «اینا همه‌شون الان می‌دونن یعنی که چی می‌خوان از زندگیشون؟ که هدفشون چیه؟‌که می‌خوان به کجا برسن؟ می‌دونن واقعا؟» و خب فکر نمی‌کنم اینطوری باشه. به قول اون یه نفر خاص، بیشتر آدما اینقدر درگیر حواشی زندگی می‌شن که یادشون می‌ره قرار بوده دنبال جواب چه سوالاتی بگردن. سرشونو می‌ندازن پایین و می‌رن جلو و چند سال بعد بالاخره یه روزی می‌رسه که برسیم به این نقطه که:‌«خب که چی؟» و می‌دونین؟ من از اومدن اون روز هراسانم...

  • مهسا -

نظرات  (۷)

بی خیال مقاله شدن و بی خیال پروژه شدن  که اون دوستمون فرمودن ،دردی دوا نمیکند هیچ وقت..اصلا مگه همه هدف زندگی را باید یک جور بفهمند؟

هدف زندگی رو متناسب با همین مقاله ها و پروژه ها تئن باید بفهمین و متوجه بشین... اتفاقت ادمی که ارزش واقعی و هدف اصلی زندگی را متوجه شده باشد و مسیر خودسازی در پیش بگیرد قطعا خیلی بیشتر از قبل به علم هم توجه دارد...

 

قضیه متافوات است با چیزی که شما در ذهن دارید... نه وقت جدا میخواهد و نه فرصت و مکان و زمان جدا..در بطن همین زندگی تان این مسیر را باید به وجود آورید نه اینکه بی خیال چیزی شوید تا چیزی دیگر درست کنید..

پاسخ:
قطعا منظور من وقت نبود به مفهومی که با ساعت اندازه گیری می‌شود... منظورم چیزیست انتزاعی. چیزی مثل این‌که بیاید و بنشیند جزء دغدغه‌هایم. من آدمیم بسیار پرتلاش و درس‌خوان! و دوست دارم چیزی بیاید و بنشیند کنار دغدغه‌های علمیم. تلاشم در راستای آدم بودن هم باشد. فقط همین!
ممنونم از وقتی که گذاشتید :)

بهرحال وقت نمیخوادش..چون همین پروژه هاش شما هم یکی از اجزای خودسازی ست..ینی اصلا یک چیز جدا نیس که وقت بخواهد..یک نقطه شر.ع نمیخواهد.. از خیلی قبل تر ها مطمئن باشین شروع شده تو زندگی شما که الان از اعماق وجود سر باز کزده و به سطح آمده..

 

عزیز دل خواهر.. خودسازی هیچ منافاتی نداره با درس ئ کار..اصن همین علم و کار یک قسمت از مسیر  خودسازی ست..ینی چندین مسیر موازی ست که این علم هم یکی از انهاست

موفق باشین
پاسخ:
من نگفتم منافاتی داره! اصلا هم نداره! ولی باید در طول هم باشه. و نه در عرض هم.
ممنونم. شما هم موفق باشید.
با نظر دوستان موافقم!
فهمیدن آرمان و بعد مشخص کردن هدف بر اساس اون، خودش به روند نوشتن مقاله یا کارهای علمی و درس خوندن کمک می کنه... یعنی درس خوندنه هم به شدت لذت بخش میشه

پاسخ:
برای من به شدت لذت‌بخشه.
ولی بحثم اینه که اصلو گم کردم. یعنی یادم رفته دلیل درس خوندن چیه.
دانشگاههایی که سطح بالایی داره انتظارات علمیشون از دانشجو هم زیاده و همین باعث میشه اکثرا تک بعدی بار بیان!
امیدوارم خداوند فرصتی مناسب برای کارهای غیر علمی پیش روت بذاره و تو هم بتونی حداکثر استفاده را از اون فرصت ببری....
پاسخ:
:)
متشکرم. آره واقعا...
سلام 
زنده باد
دقیقا همینه
چند روز با یکی از دوستان توی وایبر همین بحث را داشتم
به نظر من بی خیال مقاله و ... شو ولی بفهم هدفت از زندگی چیه!
این قضیه خیلی بیشتر کمکت میکنه.

موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">