خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

امیدوار...ناامید...

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ق.ظ

هی امیدوار و ناامید می‌شم این روزها... دوست ندارم این شرایطو. این پادرهوایی رو.

دلم می‌خواد دلمو بزنم به دریا و بگم هرچه باداباد. ولی نمی‌شه... :( استرس داره همه‌ی وجود منو می‌خوره... عین جذام می‌مونه استرس!! شروع می‌کنه به خوردن آدم... دلم نمی‌خواد تسلیمش بشم. دلم نمی‌خواد در برابرش به زانو دربیام. آخرش که چی؟ چندبار تو زندگی شکست داده منو تاحالا این استرس؟ تا کی آخه؟ پیر می‌شم که از دستش اگر یاد نگیرم باهاش کنار بیام...


  • مهسا -

نظرات  (۱)

عزیزم مشکلات واقعی در زندگی خیلی فراتر از کنکور . درس و کاره.... سعی کن حداقل یادبگیری چه چیزایی ارزش استرس داره چه چیزایی نداره... منظورم اینه که استرس کلا خیلی بیخوده حتی برای موارد پراهمیت زندگی ولی حداقل برای موارد کم اهمیت دیگه بهش اجازه ورود به ذهن و دلت را نده.....

:*

پاسخ:
واقعا سعیم رو می‌کنم. واقعا! ولی نمی‌شه!
از دستم در می‌ره کاملا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">