خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

آواره!

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۱، ۰۲:۱۹ ب.ظ

توی خوابگاه، می دانم که محدوده تخت و میزم مال من است!جایی را دارم که خیالم راحت است که مال خودم است!

در خانه جایی ندارم.

امروز نمی دانم چرا یکهو بغضم ترکید.از گریه خودم خنده ام گرفته بود! دلم می خواست جایی برای خودم داشته باشم حتی به وسعت یک تشک! اما خب خانه را باید مرتب نگه داشت دم عیدی!وسط سالن پذیرایی که جای تشک نیست!

بغضم ترکید یهو!!

دلم برای همه آن روزها که آواره نبودم تنگ شده...

  • مهسا -

نظرات  (۲)

  • سعیده زارع
  • باز خوبه که این بحران هات زودگذرن :)
    پاسخ:
    :)
  • سعیده زارع
  • چقدر دل نازکی تو دختر :)
    پاسخ:
    ببین!اصلا یک وضعی بودا!!!
    اشکهام همینجوری داشت می ریخت و من داشتم قاه قاه به اشکهام می خندیدم!!!مامان و بابام هم قشنگ قفل کرده بودن!! نه گریه مو میتونستن ببینن نه اینکه سر از خندیدنم در میاوردن وسط اشک!!
    اصلا وضعی بود!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">