گروپ وایبر
قبلترها، وقتی دبیرستان بودم، فکر می کردم فرهیختهترین، فهمیدهترین و بافرهنگترین دختران شهر را جمع کردهاند در مدرسهی ما!! در حدی که به دختران دیگری که دور و برم میدیدم(مثلا همکلاسیهای کانون زبان)به چشم خیلی معمولیبودن نگاه می کردم و پیش خودم فکر میکردم: «آه خدایا! چطور تو دانشگاه باید به دور از این موجودات فهمیده در کنار دختران سبک و بی در ک وفهم زندگی کنم؟!»
گذشت و رفتیم دانشگاه. آن اولها، وقتی میدیدم یکی از همکلاسیهایم(و در واقع اکثرشان)سمپادی هستند، جور دیگری به او/آنها نگاه می کردم. انگار که میخواستم بگویم: یس! تو تنها پیونددهندهی من با روزهای خوش فرهیختگی هستی!!
کمکم هی با بچههای دانشگاه دوستتر شدم و رابطهمان تغییر کرد. بعد دیدم چقدر بعضی هاشان اهل مطالعهند! چقدر بعضیهاشان فهمیده و با درک و شعورند! چقدر مهربان! چقدر خوب! چقدر... در برابرشان کم آوردم حتی! به تکاپو افتادم که خودم را به آنها برسانم!
مدتی طول کشید تا یاد گرفتم در فضای بین آنها بودن زندگی کنم. دخترها و پسرهایی که هیچ ادعایی نداشتند و در عین حال خیلی با درک و فهمتر بودند از بچههای روز های دبیرستان.
حالا، بعد از ۳ سال، بچههای دبیرستان یک گروپ وایبری درست کردهاند و همهی دخترهای دوره را add کردهاند. از نوع حرفزدنشان، از طرز فکرهایشان، از محتوای حرفشان، قیافهم یک :| بزرگ میشود! آه می کشم! پناه میبرم به گروپ وایبری «خودمونی» دخترهای دانشگاه. من. نیلوفر. مریم. یاسمن. بهار. تا با هم حرف بزنیم و من کمی حالم خوب بشود... و سعی میکنم فراموش کنم گذشته را. فراموش کنم دخترهایی را که روزی برایم فرهیختهترینها بودند و حالا سبکترینها :|
باید اعتراف کنم که همهمان تغییر کردهایم!
- ۹۳/۰۵/۱۸
با الهام موافقم :))
من هیچ وقت ارادت صد در صد به بچه های دبیرستان نداشتم :)