خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

روزشماری

دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۱، ۱۱:۱۸ ب.ظ

این روزهای آخر باقی مانده تا بازگشت به آغوش خانواده، خیلی سخت و دیر می گذرند.

با کلی درس و کوئیز و پروژه و تحویل و ...

دلم شدید تنگ است.

این روزها که غمگین و نگران حال همکلاسیمان هم هستیم که بیمارستان است...سخت تر می گذرد...

دلم تنگ خانه است...خیلی زیاد...



پ.ن بی ربط: دلم هنوز آرام نگرفته...یکهو دلم می لرزد...یکهو دلم بی تاب می شود...دست خودم که نیست...دل است دیگر...یکهو تنگ می شود...

کاش اینقدر بد فکر نمی کرد...




  • مهسا -

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">