خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

عکس

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۳۸ ب.ظ


موقع برگشتن از دانشگاه، خسته و بی‌حوصله توی سرویس خوابگاه، گوشیم را می‌گیرم دستم و بی‌هدف به آرشیو عکس‌هام نگاه می‌کنم. می‌رسم به یک عکس خیلی خیلی خیلی دوست‌داشتنی.

من در حالی‌که مادرم را در آغوش گرفته‌ام. روی تختم. توی خوابگاه. یک قاب تصویر مستطیل شکل تخت طبقه‌ی پایین را خوابگاه نشان می‌دهد که من و مادرم روی آن نشسته‌ایم و من مادرم را تنگ در آغوش گرفته‌ام. چون روز قبل پیشم نبوده. و می‌دانم که هیچ یک از روزهای بعد هم نخواهد بود.

این عکس را دوست دارم. یک روزی در آینده حتما این عکس را نشان دخترم خواهم داد و برایش از این روزهای سخت و‌ بی‌قرار دوری از مادر خواهم گفت.


  • مهسا -

نظرات  (۷)

دلم گرفت،تو این چهارسال خوابگاهی بودن یبار فقط یبار دلم خواست مامانم مثل خیلی از مامانای دیگه بیاد پیشم بمونه اما نیومد،و من دیروز باز هم طبق معمول منتظر خاله هام بودم تا بیانو منو بیارن مشهد...
پاسخ:
:(
آخه قبل ترها (!) چهره ام چند سال جوان تر از سن ام بود! الان دیگه نه!

گمونم زمان ما برای سال بعد از آخرای این ترم ثبت نام میکردیم(درست یادم نیست ها ولی بپرس)

انشالله که سال بعد (بخصوص که کنکور هم داری) اتاقی با آرامش و هم اتاقی هایی همدل داشته باشی.

کولر امسال هم مبارک ;)

پاسخ:
مرسی مرسی :)‌ایشاللا! واقعا اتاق پارسالم رویایی بود...کاش سال دیگه هم همینطور باشه :)
ثبت‌نام مال ما هفته‌ی آخر قبل از شروع ترمه...
مرسی از تبریکتون :دی

راستی اسم خواهر دوقلو مهزاد چیه؟! :دی

من فکر کنم چون تفریح غیر درسیت تو خوابگاه کمه اینقدر زود بزود دلتنگ میشی. البته خوب دلتنگی برای خانه و خانواده باید باششششه ولی از دوپست آخرت اینطور حس کردم که خوابگاه اونطور که باید و شاید بهت خوش نمیگذره. بنظرم برای سال بعد(البته سال بعد هم کنکوری هستی و تفریح لازم نداری) ولی کلا در مورد انتخاب هم اتاقی هات بیشتر دقت کن. خوابگاه بودن خیلـــــــــی شیرینه و حیفه که ازش لذت کافی را نبری!

پاسخ:
اسمش مهسا ست :دی
آخه می‌دونین چیه. دو سال گذشته خیلی خوب بود. ولی اگر یادتون باشه من امسال خیلی اذیت شدم سر اتاقم و چند بار اتاق عوض کردم و اینا...واسه همینه که الان از همه دوستهای دورم و اونا یه ساختمون دیگه‌ن و من یه جایی از همه‌شون دور افتادم. واسه همینم اینجوری شدم.
:) عکس ها خاطرات بدی هستند!!! مثلا وقتی میبینیشون میفهمی چند سال پیش چقدر جوان تر به نظر میرسیدی!! :)) من هم یک عکس دارم با مادرم مربوط به جشن فارغ التحصیلی فوق لیسانس. هر وقت میبینمش ناراحت میشم. احساس میکنم آن موقع چقدر جوان تر بودم!!!!
پاسخ:
شما که خیلی جوونیـــــــــــــــــــــــــن هنوز!!!

یه سئوال برام پیش آمده:

هم اتاقیهات خوب هستند؟ منزلشون نزدیکه؟زیاد رفت و آمد میکنن؟متاهل هستند؟غیر از درس سرگرمی دیگه ای داری مثل کوهنوردی، استخر، کتاب غیر درسی یا....؟ فرد پایه ی برای این کارهای غیر درسی داری؟

 عجب یه دونه سئوالی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :)))))

 

پاسخ:
هم اتاقیام دو نفرن. یکی که مه‌زاده که حوصله‌ی زیادی نداره. یکی دیگه هم فاطمه است که کلی از ما بزرگتره و اینا. کلا اهل انجام کار غیر درسی نیستن...
سلام مهسای عزیزم. خوبی??
عذرخواهی بابت دیرکرد. حقیقتش به شدت سرم شلوغه و درگیر درس و مسائل دانشگاهم. گوشیمم چن وقتی خراب یود نت اومدنم محدود شده بود. وگرنه همون روزی که نظرتو دیدم اومدم اینجا خواستم یه وقتی نظر بذارم که چند تا از پستاتو خونده باشم. حالا ببخش به هر حال. به شدت خوشحال شدم که دوباره مینویسی. امیدوارم همیشه باشی, شاد و سلامت و پرمشغله. :)
دوست دارم. فعلا...
پاسخ:
هزارتا بوس برای تو :*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">