خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

یک قاب تصویر

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۴۰ ب.ظ

نشسته‌ام روی تختم توی خوابگاه. پاهایم را دراز کرده‌ام و بی‌دغدغه و استرس همشهری داستان می‌خوانم. کمی آن‌طرف‌تر زنی دراز کشیده و رویش چادر گل‌گلی نماز من کشیده شده. نور از در بالکن به داخل تابیده و روی زن پهن شده. این قاب تصویر را هرگز فراموش نمی‌کنم. آن زن، مادرم است.

  • مهسا -

نظرات  (۲)

به به.... چه روزهای خوبی.... با تمام توان درس بخون و از بودن مادرت کنار خودت انرژی بگیر...
پاسخ:
:)
:) مادرتون تو خوبگاه شما مهمون هستند ؟ 

+ کتاب دوست خوبی ـه واقعاً ؛ :) 
پاسخ:
بلی بلی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">