تکنولوژی
یک روزی آدمها دلشان که برای هم تنگ میشد پا میشدند میرفتند به دیدار هم. یا اگر ممکن نبود نامهی کاغذی مینوشتند، با وسواس پشتش را تمبر میچسباندند و میانداختن توی صندوق پست.
ما تا برسیم به سنی که دلمان هوای دوستهای مدرسه را بکند در روزهای تابستان، تلفن بود و به شنیدن صدای هم راضی بودیم. یک کمی که بزرگتر شدیم، هرکداممان با ژست مدرن بودن و دفاع از تکنولوژی یک گوشی موبایل گرفتیم دستمان که یعنی هروقت دلمان هوای کسی را کرد (بخوانید: هروقت با کسی کاری داشتیم و کارمان گیر بود...) در چند ثانیه بتوانیم با او صحبت کنیم. بعدتر همینها شد SMS. شد پیغام کوتاه متنی... دیگر حتی صدای هم را هم نمیشنیدیم. ولی خب راضی شدیم...راضی شدیم به خواندن کلمات... بدون تصویر...بدون صدا...
و هی سخنرانی کردیم درمورد اینکه تکنولوژیهای ارتباطی جدید چقدر فاصلهی بین آدمها را کم کرده...
حواسمان نبود که چه کلاه گشادی سرمان رفته...به بهانهی کمیت کیفیت را از دست دادیم!!
بعدترها ایمیل و مسنجر هم به راههای ارتباطیمان اضافه شد. ایمیلهایی که هرقدر هم راحت باشند و سریعالوصول، بوی کاغذ نمیدهند...
مسنجر که احساساتمان را میخواهیم در قالب آن شکلکهای محدودش بگنجانیم و من هرگز نفهمیدم چطور ممکن است آدم این طرف بنشیند و اشک بریزد و شکلک :)) برای کسی که دارد با او چت میکند بفرستد!
یک کمی بعدتر هم Skype و فناوریهای مشابهش آمدند و همهگیر شدند. اینبار ذوق کردم. این یکی دیگر ردخور نداشت. هم صدا داشت و هم تصویر. یادم رفته بود جادوی حضور را...وقتی Skype را میبینم، دلم پر از غصه میشود. اولین بار برادرم را که از ما دور بود در یک تماس Skype دیدم. تنها نتیجهاش شد تنگتر شدن دلم... و غمگین شدن...
شبکههای اجتماعی...که مثلا قرار است آدمها را به هم نزدیک کنند، دیگر حتی لزومی برای آدم باقی نمیگذارند که روز تولد دوستانش را به خاطر بسپارد. روز تولد آدم که میشود به تمام friend های فیسبوکیش یادآوری میشود که تولد اوست...و این تبریکهایی که با یک کلیک روی اسم آدم و نوشتن یک جملهی copy-paste نوشته میشوند یا به یک کلمهی بیمعنای HBD خلاصه میشوند، کجا و آن تبریکی که دوست دوم دبستان آدم پس از گذشت ۱۳ سال زنگ بزند و تلفنی بگوید کجا...
هیچ فناوری نمیتواند حضور فرد را برای ما محقق کند. خودمان را گول میزنیم با این همه تکنولوژی مدرن...ارتباطات بیروح...بیجان...و توهم نزدیکی میزنیم در حالی که هرروز از هم دورو و دورتر میشویم... آدم وقتی دلش برای کسی تنگ میشود باید بلند شود برود دیدنش...باید خودش باشد...خودش نه صدایش نه تصویرش....بویش...هر آدمی بوی خودش را دارد. هیچ کدام از این تکنولوژیها این را نمیفهمند.
پ.ن: وقتی با مامان و بابا تلفنی حرف میزنم، همه چیز خوب است. اما بعدش یکهو یک گرد عجیب غم میآید و مینشیند ته دلم...
- ۹۲/۱۲/۲۶
خوب معلومه که این ارتباطها کیفیت قبلی ها را نداره ولی خداییش با وایبر و اسکایپ و... منکه برعکس همش میگم خداخیرشون بده فاصله ها را کم کردند. برای همین هم همه اپلای میکنن چون انگار همین ایران باشن تماس میگیرن و میبینن همو و حرف میزنن و... و اینگونه پیشرفت میکنند و جهان با سرعت تغییر میکنه ولی خداییش قدیمیا چی دیدن از این دنیا؟!
من که تو سابقم نامه نگاری با یکی از دوستای دبستانم را از دوشهر مختلف دارم ولی الان با اینهمه امکانات از هم بی خبریم.
تو عروسی یه دوست مشترک هم که همو دیدیم از بس از هم بیخبر بودیم نمیدونستیم چی بگیم به همدیگه!!!!!