خونه نوشت
چقدر خونه خوبه...
اینجا هیچ عدم قطعیتی نیست! اینجا همه چیز برای همه کس قطعی و مشخصه...هیچ ابهامی نیست...
انگار نه انگار که هرروز از خواب پا میشدم و بین اپلای و کنکور یکی رو انتخاب میکردم که با روز قبل و بعدش فرق داشته... انگار نه انگار که همهش نگران بودم که کنکور قبول نشم... انگار نه انگار که از اپلای هم میترسیدم ته دلم...
اینجا همه چیز قطعیه... برای مادر و پدرم مثل روز روشنه که من کنکور قبول میشم... دانشگاه تهران هم قبول میشم... براشون مثل روز روشنه که اگر بخوام اپلای کنم از دانشگاه خوبی میتونم پذیرش بگیرم...براشون واضحه که من باید کنکور بدم و فعلا بمونم همینجا...براشون همه چیز واضحه... یه جوری که من مبهوت میمونم که تا حالا چرا واسم این چیزها مبهم بوده اصلا! قشنگیش اینه که اینجا که میام واسه خودم هم اون چیزها واضح میشن...انگار یه پردهای میره کنار و من همه چیزو از پشتش میبینم...خونه که میام احساس قدرت میکنم...احساس امنیت... احساس «توانستن»...اینکه حس میکنم که هرکاری بخوام میتونم انجام بدم... من عاشق این حسم... چون توهم نیست...چون وقتی مامان و بابام کنارمن واقعا من قدرتمندترین آدم دنیام... ولی وقتی نیستن و من تنها میشم تو اون تهران «لعنتی»، همه چیز عوض میشه... احساس ضعف و ناامنی همه وجودم رو میگیره...
خونه رو دوست دارم ...
------------------------------------
تهران را با تمام بزرگیش دوست ندارم...
- ۹۲/۱۲/۲۵