خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

دروازه‌دولت

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ

دیدارهای بین گذر دو متروی دروازه‌دولت به سمت تجریش، شده برای من تنها دلخوشی روزهای تنهاییم... دیدن یک چهره‌ی آشنا، شنیدن یک صدای آشنا، چند دقیقه. یک...دو...ماکزیمم ۵ دقیقه!  و بعد متروی بعد آمده و باز برادرم سوار بر آن مرا تنها می‌گذارد با کلی حرف‌های مانده در دلم... 


پ.ن:‌برف زیبا با تمام زیباییش مرا حبس کرد در این کنج اتاق... قرار بود بروم خانه...


  • مهسا -

نظرات  (۱)

برادرت تهران است آیا؟ کاش میشد بیشتر همدیگه رو ببینید...
پاسخ:
بله...داداشم دکترای هوش مصنوعی می‌خونه دانشگاه شهید بهشتی...
ولی نمی‌شه هی هم رو ببینیم :(‌خیلی جفتمون درگیریم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">