خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

عنوان نداره!

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۱۹ ب.ظ

خب ;;)

امتحانام تموم شد! بگذریم که چطور بود :-"

حالا پروژه ها شروع شد!

اینم مهم نیست :دی 

مهم اینه که واسه اولی نبار ت وزندگیم چیزی به جز نیمرو و سوسیس سرخ کرده درست کردم :)) 

ساعت 6 مامانم زنگ زده بود وسط حرفهام ازش طرز پختن استنبولی رو پرسیدم ;;) ساعت 7:30 زنگ زده میگه خوشمزه شد؟ :)) میگم چی؟! میگه استنبولی دیگه :)) بعد دیدم مامانم خیلی منتظره رفتم پختم :)) 1.5 طول کشید:-"

این برنجه اولش خوب بودا :-" منتها من هی توش آب ریختم :)) اینه که دونه هاش یه مقداری به هم چسبیدن! :دی 

ولی خوشمزه ست :-" :-" 

مهم اینه که شروع خوبیه :دی

  • مهسا -

نظرات  (۴)

آشپزی به نظر من کار سختی نیست اصلا!!فقط کافیه حسش رو داشته باشی و وقتش رو!

در مورد آب ریختن تو پلوهای کته شونده!: اگر به اندازه تقریبا یک و نیم برابر حجم اولیه برنج توش آب بریزی موقع خیس کردن، دیگه نیاز چندانی به آب نداره. البته به شرطی که شعله اش زیاد نباشه :) 

پاسخ:
مرسی از نکات خانه داری :دی

:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

به موقعش یاد میگیری!!! اگه از سوتی های آشپزیم بگم فعلا شاید به عمق فاجعه پی نبری بذار چند سال دیگه برات میگم.... فعلا از غذاهای فریزی مامان و خوابگاه استفاده کن تا بعد....

پاسخ:
:))))))))))) ولی خداییش بد هم نشد :)) خوشمزه بود اقلا :دی :پی
غذاهای فریزیری تموم میشن آخه وقتی آدم هی نره خونه...
در راستای نظر فائزه من باید بگم که منم برای نبودن توی بعضی از جمع ها میرم ظرف میشورم،اما در مورد آشپزی یه نتیجه ای رو من بهش رسیدم!
آدم وقتی برای خودش وقت میذاره و غذا می پزه یه جورایی داره به خودش احترام میذاره و نشون میده که اقلا برای خودش اهمیت قائله!و وقتی اون غذا رو داره با لذت میخوره داره یه جورایی شکرگزاری میکنه!
خلاصه این که مهسا جان!امیدوارم در راهی که شروع کردی ثابت قدم و موفق باشی .
:D

احساسم نسبت به روند زندگی اینه که آدم اگه نیتش خیر باشه کم کم خوب می شه! من همیشه از آشپزی بدم می اومده. از ظرف شستن متنفر بودم. زرده تخم مرغ نمی خوردم همینجوری الکی!
هرچی می گذره این جبهه گیریا و مقاومت هام کم تر می شه. تقصیر آدمای اطرافه که از بچگی آدم این حس رو ایجاد می کنن که این کارا کارای باحالی نیستن!
من حالا، هروقت دلم می خواد فکر کنم میرم ظرف می شورم! بخصوص توی مهمونیا که شلوغه! ظرف شستن کار خوبیه برای فرار از حرفایی که خیلی جذاب نیستن!
پختن غذا هم همینه. از این که شروع کنم به درست کردن یه چیزی که باید حواسم بهش باشه و توی درست کردنش مهارت و تجربه به شدت لازمه دیگه بدم نمی آد!
می گم که! شاید برای اینه که آدم اگه نیتش خیر باشه کم کم خوب می شه!
موفق باشی! :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">